شرکت ما جای بدی نیست. تنها مشکل اینه که هر روز صب بیدار شدن و اینجا اومدن خیلی بیهوده میباشد. کنار ساختمون ما، یه دامپزشکی هس. از صب تا شب صدای واق واق سگ میاد. بیچاره ها واق های مختلفی هم دارن انگار. گاهی یه جوری زوزه میکشن که آدم دلش کباب میشه، دلت میخواد بری بغلش کنی و های های گریه کنی که این بشر دو پای مادر به خطا با شما حیوانان نجیب (اسب نجیب بود؟) چه کرده؟
اونخ این ساختمون ما سر یه چهار راهه! هر نیم ساعت یه بار کلیه رانندگان محترم همزمان قاطی میکنن و انگشتشون گیر میکنه تو بوق. انگار یکی که بوق میزنه، بقیه احساس میکنن که در حقشون اجحاف شده و برای باز پس گرفتن ارث پدریشان، این حمال ها هم باید بوق بزنن. مث خمیازه میمونه، که یکی خمیازه میکشه آدم وقتی میبینش خمیازه میکشه و قس علی هذا! (درس نوشتم؟)
یه آسانسور داریم اینجا که خیلی قدیمیه، احتمالا مال زمانی که گوشت کیلویی 3 ریال بوده. توش نوشته شرکت حسن دیبا. من نمیدونم این حسن آقا با فرح رابطه ای داره یا نه. اما خوب دوست دارم تصور کنم که اون قدیما که اینو ساختن، کلی آسانسور فوق العاده ای بوده و حسن آقا از فرح که آبجیش بوده، خواهش کرده که بیاد در مراسم افتتاحیه آسانسور شرکت کنه. فرح هم اومده و روبان قرمزش رو با قیچی بریده و روزنامه نگارا عکس گرفتن و آسانسور افتتاح شده. من عاشق فرح نیستم ها. باهاش حال میکردم کلا. یعنی از این نظر که کلی خوش لباس بوده و بعدش کلی تابلو خریدن آوردن چپوندن توی موزه هنرهای معاصر که اینا رو کنن بگن ای جهانیان حال کردین ما پیکاسو داریم اینجا؟ کونتون بسوزه. جهانیان هم انگشت تحیر به دندان بگیرن و بگن: دست مریزاد! دست مریزاد! اما پریشب که برنامه آپارات اون فیلم مستند زندگی فرح رو نشون داد، دلم براش سوخت. طفلی گناه داره به خدا! داش میگف که یه قسمت از کاراش اینه که به نامه ها و ایمیل هاش جواب بده. بعد یکی از نامه ها رو ورداشت که بخونه. یه پسری از ایران ازش خواهش کرده بود که یه آیپاد براش بفرسته! فرح گف که خوب نمیشه که هر کی ایمیل داد یه چیزی خواست من براش بخرم! اما آیپاد قدیمی خودمو واسش میفرستم. چنین تصمیمات بزرگی میگیرن ایشون!
خلاصه این آسانسور ما الان خیلی داغونه، یعنی عمرا مث روزی باشه که افتتاح شد. وقتی میری توش و دکمه طبقه مورد نظرو فشار میدی، اتفاقی نمیفته، بعدش یهو درش با کلی سر و صدا تا نصف راه میاد و بر میگرده. انگاری ناز میکنه و میگه: اگه میخوای بهت حال بدم، تو هم یه حالی بده و دوباره این دکمه مارو یه فشاری بده. دوباره دکمه رو میزنی و این دفه درش بسته میشه. این آسانسوره تا طبقه منهای یک هم میره، اما دکمه اش رو درآوردن، یعنی به جای دکمه منهای یک، یه دونه سوراخ گنده هس. فک کنم آقای ترابی اینو درآورده. آقای ترابی سرایدار ساختمونه. همیشه بوی عرق زیر بغل و تریاک میده. آقای ترابی اما میره طبقه منهای یک. برای این کار، دستشو میکنه اون بالا، بالی در آسانسور، یه سوراخی اونجا هس که من نمیدونم توش چیه، اما آقای ترابی میدونه توش چیه، و دستشو میکنه اون تو. بعد آسانسور به طور معجزه آسایی میره منهای یک.
من تا حالا طبقه منهای یک رو ندیدم. اما یکی از بچه ها میگف یه بار رفته و مثل یک دفتر کار متروکه است. میگف همه چی اونجا هست؛ میز کار و صندلی و دستگاه فکس و تلفن و کلی فایل و پرونده، اما آدم نیست اونجا! احتمالا اونجا فیلم ترسناکی چیزی ساختن و زامبی های توی فیلم همه آدما رو خوردن.
منم الان باید برم یکم تحقیقات کنم که اصلا حوصله ندارم چون شب دیر خوابیدم زیرا که داشتم با موبایلم توی ویکیپدیا در مورد زیر شاخه های راک و هنر آوانت گارد میخوندم در حالی که توی تختم دراز کشیده بودم و چشام تقریبا بسته بود در نتیجه اصن یادم نیست چی میخوندم و صبح خواب موندم و دیر رسیدم سر کار و الان هنوز خواب آلودم و سرم درد میکنه و داره میزنه به چشام و دلم چایی میخواد.
برم چایی بخورم با بیسکوییت کنجدی!
5 نظرات:
عزیز دلم سگ باوفاست. اسبه که نجیبه! خمیازه هم درست گفتی :D
ولی حالا من یه سوالی واسم پیش اومده و اون اینکه حالا که این فرح خانم این قدر ماهه و هر چی بخوایم واسمون می فرسته، اگه ازش یه پسر شاه شمشاد سسکی بخوایم هم واسمون می فرسته؟ :D
والا نمیشه که فرح واسه هر کی پسر خواس، یه دونه پسر بفرسته، اما بهش ایمیل بزن شاید پسر قدیمی خودش رو داد به تو!
piaz joon asaansoretun kheili am bahal bud. faghat sabze tush mese bimarestan bud. adam ba khodesh mige tu tabagheye akhar dige mian sare doole adamo miboran.
-PSH
PSH عزیزم، اون بالا دولتو نمیبرن، خودم میخواستم ببرم که خوابت برد!
kesafat!:)))))))
ارسال یک نظر