۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

1 نظرات
گاهی باید با منطق جلوی احساس رو گرفت.
گاهی باید با احساس جلوی منطق رو گرفت.

اکثر آدما نمیتونن این کارو انجام بدن.
بعضیا هیچ وقت فرق این دو تا رو نمیفهمن.
بعضیا نمیدونن کی باید این کارو بکنن.
بعضیا میترسن.

من مث سگ میترسم.

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

پیاز با کت و شلوار به دیدار رنو میرود و آبگوشت بزباش میخورد

1 نظرات
یک جای کار ایراد داره! آخه تقریبا یک هفته میشه که خواب ندیدم! یعنی دیدم ها، یادم نیست، یا اینکه به اندازه کافی جذاب نیست؛ مثل اون شب که خواب دیدم آمریکا به ایران حمله کرده و ما با یک عدد رنو 5 به مبارزه دشمنان سوار بر هلیکوپتر رفتیم. رنو 5 سرمه ای بود. مثل اون رنویی که قدیما بابام داشت.
من خیلی اون رنو 5 رو دوست داشتم. داغون، صندلی های پاره. بعد هوا که سرد میشد، این بیچاره از توی کاپوتش یه صدای جیر جیر بدجوری میداد. گرم که میشد صداش کمتر میشد. بابام میگفت مال تسمه است. من نمیدونستم تسمه چیه، هنوز هم نمیدونم! میدونی من گواهینامه ندارم؟ خیلی آبروریزیه! اصلا رانندگی بلد نیستم. عوضش موتور سواری بلدم!
خلاصه این رنوی عزیز ما، بوقش هم خراب بود! کار نمیکرد مگر در هوای بارونی! نمیدونم ربطش چیه اما خوب بارون که میومد بوقش کار میکرد و عجب صدایی میداد. انگار ده تا کلاغ با هم جیغ بزنن. کلا رنوی بیچاره ای بود. آدم دلش میسوخت. پیر و فرتوت و درب و داغون.

بابام دید رنوی بیچاره خیلی اوضاش خرابه! در نتیجه بردش تعمیرگاه، صاف کاری و نقاشی، تودوزی....انقد خوشگل شده بود! برق میزد از تمیزی و نویی رنگ جدیدش. هنوز سرمه ای بود ها! اما این دفعه سرمه ای شیک و تمیز و براق.
اما مثل این بود که یک دست کت و شلوار هاکوپیان (میتونستم بگم پیر کاردن، اما خوب بلاخره باید از تولید کننده داخلی حمایت کرد، تازه هاکوپیان با من قرارداد بسته که تبلیغات کنم براشون!) تن یک آدم 90 ساله که نمیتونه راه بره، بعدش فکر کنی یارو شده قهرمان دو میدانی. خوب میدونی....نمیشه!
بعد از اون بابام یک پیکان گرفت. بدم میومد ازش. پیکان یه بوی خاصی داره. یه بوی بد. بعدش یه پراید گرفت. بعدش یه پژو گرفت. اما من اون رنو رو دوست داشتم. در حدی که وقتی رفیقم با رنو پی کی درب و داغونش میومد دنبالم و سعی میکردیم با کار کیت و ام پی تری پلیر آهنگ گوش کنیم و از صدای گوش خراش بلندگوی پاره و هد کثیفش لذت ببریم، کلی صفا میکردم.

اصلا باید تمام آدما یه دونه رنو 5 سرمه ای داغون توی پارکینگشون داشته باشن که بوقش کار نکنه و تسمه اش صدای کلاغ بده.

نتیجه اخلاقی این نوشته احتمالا اینه که قانع باشید! نیازی نیست که باباتون مزدا یا سانتافه داشته باشه تا بهتون خوش بگذره. متوجه هستی؟ اوی حیوون با تو هستم! خجالت هم نمیکشه ها.....استغفرالله

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

2 نظرات
خدا رو شکر دوست پسر ندارم ،میشه با خیال راحت پیاز خورد!

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

قرار ملاقات پیاز با آقای "ق" بزرگ

4 نظرات
داشتم میومدم خونه که "م" اس ام اس داد. نوشته بود: " "م" باهات تماس گرفت؟"
این "م" یه آدم دیگه است. یعنی با "م" اولی فرق داره. واسه اینکه قاطی نشه بهش میگیم "ق"!

داشتم میومدم خونه که "م" اس ام اس داد. نوشته بود: " "ق" باهات تماس گرفت؟" جواب دادم که آره، گفت با باباش قرار بزارم! جواب داد که "خوب با باباش دیت کن".

قضیه اینه که، این پسره "ق"، هفته پیش به من گفت که هفته قبلش که تهران بوده، یه چیزی دیده و خوشش اومده، حالا که برگشته، دلش اون چیز رو میخواد و ترجیح میده یک آدم آشنا به فن (یعنی من، کلا خیلی به فن و این آشنا میباشم، چنین انسانی فن شناسی هستم!) بره اون چیز رو بگیره و قرار بوده "م" به من بگه اما نگفته بود. من گفتم خوب آزار داری؟ هفته پیش تهران بوده میخریدی دیگه! خلاصه بهش گفتم که "م" هم باید پاشه با من بیاد چون گشادیم میاد تنهایی برم چیز بخرم.

امروز صبح...نه دیشب بود! آره دیشب "ق" تو فیسبوک بهم گفت که باباش اومده تهران و دو روز دیگه هم هست و من پاشم برم چیز رو بخرم و بدم دست باباش! (یعنی چیز رو بدم دست بابای یارو! هممم...جمله بدی شد!) حالا فکر کن من کون گشاد تو این دنیای ظالم خیس و سرد و برفی برم چیز یارو رو بدم دست باباش. گفتم یعنی باید با بابات قرار بزارم؟ گفت آره با بابا دیت کن هر هر هر هر. این "ق" از ما نیست ها! نمیدونه منم از ما هستم! فکر میکنه از اونا هستم.

خلاصه به "م" گفتم که "ق" گفته با باباش قرار بزارم. اونم گفت خوب با باباش دیت کن. لابد وقتی این اس ام اس رو نوشته داشته هر هر میخندیده! جواب دادم که " ترجیح میدم با تو دیت کنم ولی با بابای این پسره دیت نکنم" اون فکر کرد شوخی میکنم، اما خوب من خیلی جدی گفتم! حیف اس ام اس لحن نداره! مثلا به یکی فحش بدی بگی "کیرم دهنت" میزان خشم و عصبانیت آدم معلوم نمیشه. تازه اگه از ما باشه فکر میکنه داری باهاش حرفای سکسی میزنی!

بعدش چندتا اس ام اس در مورد دیت کردن با بابای "ق" رد و بدل کردیم و هر هر خندیدیم. آخرش میخواستم بهش بگم که دلم میخواد لباشو مزه کنم. ربطی به موضوع هم نداشت. اما واقعا دلم میخواست امتحان کنم. نفرستادم این رو. کلا جواب ندادم دیگه. چنین آدم چوسی میباشم!

"م" خیلی خوبه! مگر چندتا پسر قد بلند و لاغر و بانمک و اهل هنر و موسیقی و فیلم پیدا میشه که استریت باشه؟ احتمالا زیاد! اما خوب این "م" خیلی خوبه! دفعه دومی که دیدمش، بعد از کلی این ور اون ور رفتن و اینا، میخواستیم خدافظی کنیم. هفت تیر بودیم. نشستیم روی یکی از نیمکت های اونجا؛ همونا که نزدیک دیوار توالت عمومی سر خیابون قائم مقام هستن. داشت حرف میزد، من یهو به خودم اومدم دیدم همچین خیره شدم به لباش که اونم فهمید. به روی خودش نیاورد. فکر کنم به خاطر فضای رمانتیک میدون هفت تیر و بوی توالت و این چیزا بود. منم که کلا تو کار لب بازی و این مسائل میباشم؛ "یک لب خوب به از ساعت ها تلمبه زدن" - از سخنان پیاز!

نزدیک بود عاشقش بشم ها! یعنی رسما تو کف یارو بودم! "م" رو میگم. بعدش یه روز نشستم با این منطق مادر به خطا مذاکراتی کردم. این دفعه تونست به همه سوالا پاسخ بده...حروم زاده! لجم در میاد وقتی جواب همه چیزو داره. نتیجه بحث این شد که خودم رو جمع و جور کردم و این احساسات رو تو همون توالت میدون هفت تیر گذاشتم بمونه. حتی اون روزی که نزدیک بود بهش بگم که گی هستم.

حتی امروز که میخواستم بهش بگم دوست دارم لباش رو مزه کنم.

یه روز میارمش اینجا، بهش ودکا میدم...شاید تا آخر شب خودش لب داد!

پشم

3 نظرات
هر روز صبح، آبدارچی شرکتمون، لب پنجره آشپزخونه گندم میریزه. بعدش دو تا کفتر هستن که زن و شوهرن. اینا میان میشینن لب پنجره گندم میخورن و چاق و چله میشن. بعدش میرن تو خونشون اون بالا روی کولر طبقه ششم. لابد میرن عشق بازی میکنن دیگه. نمیدونم دم و دستگاه آقای کفتر تو این سرما چجوری سیخ میشه! لابد پشمای دورش رو پوش میده که گرم شه! شایدم خانم کفتر زحمتش رو میکشه!

فکرش رو که بکنی میبینی بد نیست یکی بیاد تو این سرما و یخبندان پشماتو پوش بده (این جمله قرار بود رمانتیک باشه، بهتر از این درنیومد). یا شایدم بری پشمای یکی رو پوش بدی. بعدش هم بندازیش تو حوض واجبی که انقد پشم و پیل نداشته باشه!

من کلا برف و بارون دوست ندارم. یعنی وقتی خوبه که تو خونه از پشت پنجره بشینی نگاه کنی و بدونی که فرداش ساعت 7 صبح لازم نیست بیدار بشی و بری سر کار. یعنی ترجیح میدادم خرس بودم، زمستونا میخوابیدم. بهار بیدار میشدم.  احتمالا وقتی بیدار بشم نیاز به یک استخر واجبی دارم. بلاخره پشمه دیگه!

پ.ن: من فتیش پشم و پیل ندارم! احتمال این که فتیش واجبی داشته باشم بیشتره!

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

Maze

2 نظرات
دیشب باز خواب دیدم. تکراری هم بود. گاهی خواب تکراری میبینم. مثل اینه که بشینی پای تلویزیون منتظر پلنگ صورتی باشی و کلی ذوق و اینا، بعد یک قسمت تکراری نشون بده، اون قسمت رو دوس داری ها، بازم با علاقه میبینی و حال میده، اما جدید نیست. یعنی مثلا لذت کشف دنیای جدید و این مسائل!

امروز کلا حالم گرفته بود. به خاطر اون خواب های تکراری. آره خواب ها، دو تا خواب بود! دفعه قبل هم هر دو تا رو پشت سر هم دیدم. لابد حکمتی توش هست دیگه! امیدوارم سر پل صراط (همینجوری مینویسنش؟) فرصت بشه از خدا بپرسم که حکمتش جز حرص دادن من چیز دیگه ای هم هست یا نه؟

خواب اول مربوط به "آ" بود. یکی که سه سال عاشقش بودم در حد مرگ.
خواب دوم مربوط به "پ" بود. یکی که یک سال و نیم با هم بودیم.

"آ" واسم سوغاتی آورده بود، نمیدونم از کجا، نمیدونم چی یادمه خیلی خوشحال بودم. آخه قدیما، رفته بود دبی، واسه من سوغاتی آورده بود. کلی ذوق مرگ شدم. گفتم بهش که چرا آوردی و زحمت و از این تعارفای بیخودی. گفت:"داداشمی دیگه، واسه تو نیارم واسه کی بیارم؟"

خیلی این جمله حال داد.

"پ" اومده بود تو یه خونه ای که شبیه خونه مادر بزرگم بود، بعدش یک سگ گنده ناز و باحال هم باهاش بود. فکر میکنم اسمش دینگو بود. خلاصه سگه خیلی خوب بود. بعدش یه جایی بود مثل لوازم تحریر فروشی. دنبال یه چیزی میگشتم که نمیدونم چی بود.

قبل از این که بخوابم، داشتم به روابطی که داشتم، کسایی که دوسشون داشتم فکر میکردم. مدل "ای عشق از دست رفته" نبود. بیشتر "خوب اینا نیستن، چه مرگته؟ خودتو جمع کن!" بود. نتیجه ای هم نداد. منطق میگفت که خوب بسه دیگه! زندگی ادامه داره و از این قبیل خزعبلات. بعد من بهش میگفتم که حرف شما متین! خوب چه گلی به سرم بگیرم الان؟ واسه همین میگم نتیجه ای نداشت، چون منطق مادر به خطا جواب نمیداد به این سواله!

ولی سگه خیلی باحال بود ها! از اینا که خودشون رو لوس میکنن واسه آدم. مثل اون سگه "آگمنت". تا منو میبینه میاد میفته رو زمین . من اول بهش محل نمیدم. بعدش پا میشه میاد دستم رو بلیسه، فهمیدم که این یعنی "بیا دیگه من دوست دارم ها!" منم چون کلا یکم آزار دارم، صبر میکنم کلی عجز  و لابه کنه، بعد کلشو ناز میکنم، طفلی کلی صفا میکنه. نمیدونم چرا الان بغض کردم. میدونم به خاطر "آگمنت" نیست...

خلاصه! پلات این خواب ها رو مینویسم که از توش یک فیلمنامه درست حسابی در بیاد! بعد میفروشمشون و کلی پولدار میشم و "با یه طیاره بر میگردم". یک بار عموم یک طرحی به بابام نشون داد که واسه یک سریال بیمارستانی نوشته بود. کلی هم افتخار میکرد بهش. من اون موقع کودک بودم حالیم نشد. الان که فکر میکنم احتمالا خیلی سریال ER و Grey's Anatomy رو دوست داره.

پ.ن: هفته پیش، یکی از من ناراحت شد. نمیدونم تقصیر من بود یا اون، اما مسلما این گارد تخمی من هم نقش داشت. شرمنده!

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

کرم کارامل

3 نظرات
الان تقریبا یک ساعته که از حموم در اومدم و دارم فکر میکنم که باید بشینم رو چیز میزای نصفه نیمه ای که نوشتم کار کنم؛ یه سری ایده دارم که احساس میکنم کلی باحاله و پس فردا آدما ازم تشکر میکنن که این همه آفرینش هنری داشتم و با خلق این آثار شگفت انگیز دنیا رو دگرگون کردم. بعدش برم از سوپر محله به به بخرم! سوپر محله ما، اسمش سوپر نوره! شبا ساعت 10 کرکره رو میکشه پایین. یه آقایی هست تو این سوپر به اسم آقا مهرداد. قدش کوتاهه، سفید و مو طلایی، وسط سرش کچل. قیافش مهربونه. کلی هم مودبه. بعد وقتی چیزی میخوام که نداره میگه ببخشید تموم شده. واسه همین وقتایی که از قیافش معلومه که ناراحته دلم براش میسوزه. آقا مهرداد یه پسر بچه 5 6 ساله داره که خیلی نازه! موهای طلایی، چشمای شیطون. اگه بچه دار شدم امیدوارم مثل پسر آقا مهرداد باشه...میگن منم که بچه بودم کلی سفید و طلایی بودم، خب اگر بچه دار شدم و این بچه به من رفت، امیدوارم دماغش به نیکول کیدمن بره. خلاصه این سوپر نور هیچی نداره معمولا! اما یه چیزی هست که همیشه داره: کرم کارامل می ماس!
من علاقه خاصی به کرم کارامل می ماس دارم! خیلی هم خوشمزه نیست، اما در مواقعی که احساس میکنم در حقم ظلم شده، یه دونه از اونا میخورم و کلی کیفور میشم! این وقتا مثلا روزایی هست که تا ساعت 8 شرکت بودن یا ناهار نخوردم چون کار زیاد داشتم یا پول نداشتم یا احساس میکردم خیلی چاقم! بعضی وقتا هم این کرم کارامل جایزه منه! چون خیلی پسر خوبی بودم و یک کار مهم انجام دادم.
شاگرد این سوپر نور که اسمش یادم نمیاد (فکر کنم عبدالله باشه) یه پسر 27-28 ساله خل و چل و بی ادب و آی کیو پایینه که گاهی دلم میخواد کتکش بزنم. یه بار بقیه پولم رو گذاشت رو پیشخون و رفیقش یه چیزی گفت و این خندید و تفش پرت شد کنار بقیه پول! باور کن جالب نیست که یکی تف کنه کنار بقیه پولت.
امروز هم بنده لیاقت یک عدد کرم کارامل می ماس را میدارم چون چندین روز هست که کونم پاره شده از بس با ملت سر و کله زدم سر اینکه کارشون رو به موقع انجام بدن تا اون آقایی که قراره میکس و مستر کنه وقت داشته باشه که به ایرادای من گوش بده و اصلاح کنه چون من تو کار یکم اخلاقم گه میشه و بعدش هی نق میزنم وایراد میگیرم تا همه چی اونجوری که میخوام بشه! این کار خودش چار پن روز وقت میخواد! خلاصه از بس سر و کله زدم  و احساس کردم کسی به حرفای من گوش نمیده و مجبورم روزی ده بار به این پسره زنگ بزنم که ببینم کاراشو انجام داده یا نه و بعدش پریشب صدبار گوش دادم و تکرار کردم و زدم و شنیدم و گوشام باد کرد شد قد هندونه چون انگار این هدفون گندهه یکم تنگه یا کشش سفته یا هر چی، که لاله گوش آدم درد میگیره و بعدش شد ساعت ده و ملت غر میزدن چقد بداخلاقی اما واقعا خسته بودم چون انرژی میگیره این کار! یعنی اگر انرژی نگیره که حس نداره! بعد امروز صبح با اون آقاهه قرار گذاشتم که ببینمش و فکر کنم کلی به آیندم کمک کنه و بعدش به این پسره زنگ زدم و بهش نگفتم که قرار او آقاهه رو عقب اندختم چون میدونستم اگر اینو بفهمه بازم کون گشادی میکنه....

خلاصه من برم از سوپر محله کرم کارامل می ماس بخرم!

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

Let me stand next to your fire

5 نظرات
صبح که داشتم میرفتم شرکت، راننده تاکسی ازم پرسید: "این عکس کیه؟" اشاره اش به پیکسل روی کیفم بود.
من یک کوله مشکی گنده دارم که توش کلی چیز میز هست: لپ تاپ و شارژر و دفتر یادداشت و هارد و ام پی تری پلیر و روان نویس و ضدعرق و سیگار و چند تا سی دی و دی وی دی و یک تی شرت آستین حلقه و کلید و کارت بانک و پول و هدفون و فندک و آدامس و دفترچه بیمه و یه سیم کارت ایرانسل و یک پاکت که توش چندتا عکس سه در چهاره!
روی کیفم یه دونه پیکسل هست، قدیما صدتا پیکسل بود! هر چی فکر کمی هم داشتم: رنگین کمان، دو به اضافه دو مساوی پنج (بعد از اینکه فهمیدم اسم یکی از آهنگای رادیوهده، دیگه استفاده نکردم ازش، دوس ندارم جزو دانشجوهای جو روشن فکر زده هنر دوست محسوب بشم!)، علامت صلح و ....
اما این یکی که این آقا بهش اشاره کرد، یه عکس سیاه سفید از "جیمی هندریکس" با زمینه سفیده. همون عکسی که نشسته و متفکرانه به یک گوشه نگاه میکنه و یه سیگار تو دستشه!
بهش گفتم:"جیمی هندریمکس"
گفت:"کی هست؟"
گفتم:"اممممم (داشتم فکر میکردم که بگم موزیسین؟ یا گیتاریست؟)....گیتاریسته!"
گفت:"امریکاییه؟"
گفتم:"آره"

دیگه حرفی نزدیم. خیلی باحال بود که ازم پرسید. با خودم فکر کردم که یارو شب میره و اسم هندریکس رو تو گوگل جستجو میکنه و آهنگ Fire رو گوش میده و کلی حال میکنه و فرداش میره یک الکتریک گیتار میخره و سال بعد بهم زنگ میزنه و بهم میگه میخواد منو ببینه. وقتی میبینمش کلی ازم تشکر و قدردانی میکنه که با این دنیای عجیب و پر از هیجان آشنا کردمش و آهنگ Freak Show Excess از استیو وای رو میزنه و من فکم میفته که این یارو عجب گیتاریستی شده!

"اینجا پیاده میشی؟"

جیمی هندریکس، روحت شاد!

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

رویای صادقه

4 نظرات
هوای سردی شده. پریروز اینجا خیلی خیس بود. قطره های باران از شاخه های درختا آویزون بودن. هوا یک جور رنگ آبی - سفید - قهوه ای - سردی داشت. دوست داشتم برم قدم بزنم. تو خیابونایی که پر از خاطره هستن. اما نرفتم. همه خاطرات، مربوط به پاییز و زمستونای مزخرفی میشد.

خلاصه هوا سرده!
من خواب زیاد میبینم. تو مایه های فیلم سینمایی! دیشب خواب دیدم که با یکی قرار دارم. با ماشین اومد سر قرار. یک پژوی 504 آبی و کهنه داشت. توی ماشین تاریک بود. درست نمیدیدم قیافش رو. اما به نظر جذاب میومد. حرف میزدیم و اون رانندگی میکرد. وقتی از ماشین پیاده شدیم، دیدم که حدودا 40 یا 45 سالشه. قد کوتاه و شکم گنده و سیبیلو و کچل. جا خوردم. رفتیم تو یه جای پاساژ گون! زیر زمین بود و چند غرفه که چیز میز میفروختن. خیلی شیک! اولی مبل میفروخت. کلی غرفه غذا و خوراکی بود. یکی هم بود که شیپور میفروخت. در انواع و ابعاد مختلف. بیشترشون انگار بشکه پلاستیکی آبی رنگ خیارشور و زیتون بودن و یا از این ظرفای پلاستیکی زرد رنگ روغن ماشین که تبدیل به شیپور شده بودند!

من گشنه بودم، در نتیجه به یکی از اون غذا فروشی ها سفارش دادم. اون گشنه نبود و رفت روی مبل ها بشینه تا ببینه راحته یا نه! یادم نیست دقیقا اینجا چی شد، فقط یادمه که اونجا دعوا شد و اومدیم بیرون و من هنوز گشنه بودم! تو ماشین که نشستیم شلوارش رو درآورد. ساعت 2 شب بود. احساس کردم باید از اونجا فرار کنم. کنار اتوبان نگه داشت. منم پریدم بیرون از ماشینش و سوار یه تاکسی شدم. به یارو گفتم بدو برو الان میاد. راننده حرکت نکرد، باورش نشده بود که طرف الان میاد! تو این فاصله اون یارو ماشینش رو روشن کرده بود و اومده بود کنار تاکسی، دستش رو از پنجره آورد توی ماشین و گذاش رو آلت مبارک بنده! خیلی عصبانی بود. داد میزد که چه خوشت بیاد، چه خوشت نیاد باید با من باشی! حداقل روزی نیم ساعت باید حرف بزنیم!

راننده تاکسی ترسید و گاز داد و در رفتیم! منو تا یه جایی برد و پیاده شدم، کلی پله بود که نمیشد با ماشین ازشون پایین رفت! رسیدم پایین پله ها، میدون ولیعصر بود! یادم افتاد که پول تاکسی رو نداده بودم! برگشتم دیدم رفته. احساس کردم از شر یارو خلاص شدم. اومدم برم خونه، یادم اومد کیفم رو بالای پله ها جا گذاشتم. برگشتم که کیفم رو بردارم. د.باره رفتم به شمت خونه که یهو یه صدای بلندی اومد. دیدم یارو با پژوی 504 آبی و قراضه اش از پله ها اومده پایین. مردم جیغ میزدند و فرار میکردن.

دویدم. رفتم تو یک پارکینگ عمومی که نمیدونم یهو از کجا سبز شده بود! رفتم طبقه های پایین، میدونستم اونم داره میاد همونجا. رسیدم به دستشویی ها. کلی دالان و راهرو بود و تعداد زیادی توالت! تو یکی از توالت ها قایم شدم. خیلی کوچیک بود! درش هم خیلی باریک بود. به سختی رفتم توی توالت. بعد دیدم که دیوار از شیشه رفلکس هست و یه قسمتی از شیشه شکسته و میشه توی توالت رو دید. با خودم فکر کردم که خوب این همه آدم اینجاست، نمیفهمه که منم. اما یادم اومد که این تی شرت آبی که پوشیدم رو میبینه و میشناسه. از توالت اومدم بیرون....

اینجا بود که از خواب پریدم! خیلی ترسیده بودم!
کسی تعبیر خواب بلده؟؟

آغاز برای بار صدم

2 نظرات
بازم اومدم!
 نمیشه مدت زیادی از عادت ها و اعتیادها دور موند. نمیدونم این اعتیاد محسوب میشه یا نه؟ اعتیاد روشن فکر گون!
اعتیاد چوسی اومدن! پی پی زیادی خوردن.

مثل تلاش بی فرجام زن میانسال و فربه خانه دار برای رژیم گرفتن و لاغر شدن. آب کرفس و گریپ فروت.

خوب از این حرفا که بگذریم، دارم سعی میکنم اخلاق های مزخرفم رو بذارم کنار. مثلا انزوا طلبی. واسه همین امروز رفتم یکی رو دیدم! باور کن واسه من کلی پیشرفته! دقیقا خودم رو به زور کشیدم بیرون که برم ببینمش. حتی سعی کردم از این سرمای افتضاح لذت ببرم. و بردم!

نمیدونم این یکی وبلاگ چقدر طول میکشه. شاید الان بازش کردم چون حالم گرفته شده...چون مثل همیشه درگیر احساساتی شدم که واسه هر کسی کشنده اس. خودش هم داره میخونه! یعنی بهش میگم بخونه. اما نمیدونه که خودشه!