۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

رویای صادقه

هوای سردی شده. پریروز اینجا خیلی خیس بود. قطره های باران از شاخه های درختا آویزون بودن. هوا یک جور رنگ آبی - سفید - قهوه ای - سردی داشت. دوست داشتم برم قدم بزنم. تو خیابونایی که پر از خاطره هستن. اما نرفتم. همه خاطرات، مربوط به پاییز و زمستونای مزخرفی میشد.

خلاصه هوا سرده!
من خواب زیاد میبینم. تو مایه های فیلم سینمایی! دیشب خواب دیدم که با یکی قرار دارم. با ماشین اومد سر قرار. یک پژوی 504 آبی و کهنه داشت. توی ماشین تاریک بود. درست نمیدیدم قیافش رو. اما به نظر جذاب میومد. حرف میزدیم و اون رانندگی میکرد. وقتی از ماشین پیاده شدیم، دیدم که حدودا 40 یا 45 سالشه. قد کوتاه و شکم گنده و سیبیلو و کچل. جا خوردم. رفتیم تو یه جای پاساژ گون! زیر زمین بود و چند غرفه که چیز میز میفروختن. خیلی شیک! اولی مبل میفروخت. کلی غرفه غذا و خوراکی بود. یکی هم بود که شیپور میفروخت. در انواع و ابعاد مختلف. بیشترشون انگار بشکه پلاستیکی آبی رنگ خیارشور و زیتون بودن و یا از این ظرفای پلاستیکی زرد رنگ روغن ماشین که تبدیل به شیپور شده بودند!

من گشنه بودم، در نتیجه به یکی از اون غذا فروشی ها سفارش دادم. اون گشنه نبود و رفت روی مبل ها بشینه تا ببینه راحته یا نه! یادم نیست دقیقا اینجا چی شد، فقط یادمه که اونجا دعوا شد و اومدیم بیرون و من هنوز گشنه بودم! تو ماشین که نشستیم شلوارش رو درآورد. ساعت 2 شب بود. احساس کردم باید از اونجا فرار کنم. کنار اتوبان نگه داشت. منم پریدم بیرون از ماشینش و سوار یه تاکسی شدم. به یارو گفتم بدو برو الان میاد. راننده حرکت نکرد، باورش نشده بود که طرف الان میاد! تو این فاصله اون یارو ماشینش رو روشن کرده بود و اومده بود کنار تاکسی، دستش رو از پنجره آورد توی ماشین و گذاش رو آلت مبارک بنده! خیلی عصبانی بود. داد میزد که چه خوشت بیاد، چه خوشت نیاد باید با من باشی! حداقل روزی نیم ساعت باید حرف بزنیم!

راننده تاکسی ترسید و گاز داد و در رفتیم! منو تا یه جایی برد و پیاده شدم، کلی پله بود که نمیشد با ماشین ازشون پایین رفت! رسیدم پایین پله ها، میدون ولیعصر بود! یادم افتاد که پول تاکسی رو نداده بودم! برگشتم دیدم رفته. احساس کردم از شر یارو خلاص شدم. اومدم برم خونه، یادم اومد کیفم رو بالای پله ها جا گذاشتم. برگشتم که کیفم رو بردارم. د.باره رفتم به شمت خونه که یهو یه صدای بلندی اومد. دیدم یارو با پژوی 504 آبی و قراضه اش از پله ها اومده پایین. مردم جیغ میزدند و فرار میکردن.

دویدم. رفتم تو یک پارکینگ عمومی که نمیدونم یهو از کجا سبز شده بود! رفتم طبقه های پایین، میدونستم اونم داره میاد همونجا. رسیدم به دستشویی ها. کلی دالان و راهرو بود و تعداد زیادی توالت! تو یکی از توالت ها قایم شدم. خیلی کوچیک بود! درش هم خیلی باریک بود. به سختی رفتم توی توالت. بعد دیدم که دیوار از شیشه رفلکس هست و یه قسمتی از شیشه شکسته و میشه توی توالت رو دید. با خودم فکر کردم که خوب این همه آدم اینجاست، نمیفهمه که منم. اما یادم اومد که این تی شرت آبی که پوشیدم رو میبینه و میشناسه. از توالت اومدم بیرون....

اینجا بود که از خواب پریدم! خیلی ترسیده بودم!
کسی تعبیر خواب بلده؟؟

4 نظرات:

ناشناس گفت...

واو!
می دونی اون پژوی آبی و قراضه ته شخصیت پردازی بود :دی
عجب خوابی، جایزه لوکارنو و ونیز رو می بره :دی هم دکوپاي خوبی داشت هم فیلم نامه =((
-----------
عزیزم چرا نمی خوای تسلیم حقیقت بشی. خوب دوست داره که میاد به خوابت. برو تو کارش :دی
-----------
چیزی...، چیزی نست...؛ خواب بدی دیدی. بوس!

آرش سعدی گفت...

تعبیرش اینه که این اتفاق به زودی برات میافته
طفلکی
ایراد نداره
به جاش یه عالمه تجربه کسب میکنی

Unknown گفت...

2bar farsi neveshtam parid, finglish minvisam shayad napare... kheili ghashag bud...farsi ino nanveshteh budam albatte...

EraZer Head گفت...

ای صاحب خواب
مردی بلند بالا وارد زندگی ات شده است که در حال حاضر او را بسیار جذاب می یابی. زنهار که این مرد بر خلاف ظاهر جذاب ذاتی زشت و خبیث دارد و بعدها بلای جانت خواهد شد. شیپور نشان دهنده ی علاقه ی مفرط شما به ثکص دهانی است. بدان و آگاه باش که ساکیدن برای این مرد بلند بالا همان، و یک عمر پشیمانی و افسوس همان. این رابطه هرگز برای تو فایده ای نخواهد داشت و به قول معروف هندوانه کسی را سیر نمی کند. سریعاً از وی دوری بجوی و مراقب باش که هنگام جدایی فاصله ی قانونی و شرعی را با تو رعایت نماید تا احیاناً سرمایه ی اسلام را از مابین پاهایت از جا نکند.
این حادثه باعث می شود افراد زیادی با تو همدردی و همذات پنداری کنند. اما به یاد داشته باش که این همدردی برای تو آب و نان نمی شود و در واقع این تویی که بازنده ی اصلی ماجرا بوده ای.
در نهایت، برای غلبه بر شوک و ضربه ی حاصله از این رابطه ی غلط، به مراقبه و نماز و دعا روی می آوری. احتمالاً تارک دنیا شدن هم تا حد زیادی مفید است. ریش در می آوری و از دادن و خوردن کناره گیری می کنی. متاسفانه خوابت ناقص است و نمی شود گفت در نهایت رستگار می شوی یا نه. البته توالت تنگ و باریک را می توان استعاره ای از رستگاری دانست ولی با این حال آینده همچنان در هاله ای از ابهام فرو رفته است. در صورت دیدن ادامه ی خواب با ما تماس حاصل فرمایید. ارائه ی خدمات به شما، مایه ی شادی ماست.

ارسال یک نظر