۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

Maze

دیشب باز خواب دیدم. تکراری هم بود. گاهی خواب تکراری میبینم. مثل اینه که بشینی پای تلویزیون منتظر پلنگ صورتی باشی و کلی ذوق و اینا، بعد یک قسمت تکراری نشون بده، اون قسمت رو دوس داری ها، بازم با علاقه میبینی و حال میده، اما جدید نیست. یعنی مثلا لذت کشف دنیای جدید و این مسائل!

امروز کلا حالم گرفته بود. به خاطر اون خواب های تکراری. آره خواب ها، دو تا خواب بود! دفعه قبل هم هر دو تا رو پشت سر هم دیدم. لابد حکمتی توش هست دیگه! امیدوارم سر پل صراط (همینجوری مینویسنش؟) فرصت بشه از خدا بپرسم که حکمتش جز حرص دادن من چیز دیگه ای هم هست یا نه؟

خواب اول مربوط به "آ" بود. یکی که سه سال عاشقش بودم در حد مرگ.
خواب دوم مربوط به "پ" بود. یکی که یک سال و نیم با هم بودیم.

"آ" واسم سوغاتی آورده بود، نمیدونم از کجا، نمیدونم چی یادمه خیلی خوشحال بودم. آخه قدیما، رفته بود دبی، واسه من سوغاتی آورده بود. کلی ذوق مرگ شدم. گفتم بهش که چرا آوردی و زحمت و از این تعارفای بیخودی. گفت:"داداشمی دیگه، واسه تو نیارم واسه کی بیارم؟"

خیلی این جمله حال داد.

"پ" اومده بود تو یه خونه ای که شبیه خونه مادر بزرگم بود، بعدش یک سگ گنده ناز و باحال هم باهاش بود. فکر میکنم اسمش دینگو بود. خلاصه سگه خیلی خوب بود. بعدش یه جایی بود مثل لوازم تحریر فروشی. دنبال یه چیزی میگشتم که نمیدونم چی بود.

قبل از این که بخوابم، داشتم به روابطی که داشتم، کسایی که دوسشون داشتم فکر میکردم. مدل "ای عشق از دست رفته" نبود. بیشتر "خوب اینا نیستن، چه مرگته؟ خودتو جمع کن!" بود. نتیجه ای هم نداد. منطق میگفت که خوب بسه دیگه! زندگی ادامه داره و از این قبیل خزعبلات. بعد من بهش میگفتم که حرف شما متین! خوب چه گلی به سرم بگیرم الان؟ واسه همین میگم نتیجه ای نداشت، چون منطق مادر به خطا جواب نمیداد به این سواله!

ولی سگه خیلی باحال بود ها! از اینا که خودشون رو لوس میکنن واسه آدم. مثل اون سگه "آگمنت". تا منو میبینه میاد میفته رو زمین . من اول بهش محل نمیدم. بعدش پا میشه میاد دستم رو بلیسه، فهمیدم که این یعنی "بیا دیگه من دوست دارم ها!" منم چون کلا یکم آزار دارم، صبر میکنم کلی عجز  و لابه کنه، بعد کلشو ناز میکنم، طفلی کلی صفا میکنه. نمیدونم چرا الان بغض کردم. میدونم به خاطر "آگمنت" نیست...

خلاصه! پلات این خواب ها رو مینویسم که از توش یک فیلمنامه درست حسابی در بیاد! بعد میفروشمشون و کلی پولدار میشم و "با یه طیاره بر میگردم". یک بار عموم یک طرحی به بابام نشون داد که واسه یک سریال بیمارستانی نوشته بود. کلی هم افتخار میکرد بهش. من اون موقع کودک بودم حالیم نشد. الان که فکر میکنم احتمالا خیلی سریال ER و Grey's Anatomy رو دوست داره.

پ.ن: هفته پیش، یکی از من ناراحت شد. نمیدونم تقصیر من بود یا اون، اما مسلما این گارد تخمی من هم نقش داشت. شرمنده!

2 نظرات:

Unknown گفت...

آ کیه؟ چرا بهت گفت داداش؟

EraZer Head گفت...

احتمالاً از این فانتزی های پورن های داداش داداش داشته
D:
راستی منم مامانم از این طرفدارای گریز آناتومی یه. واقعاً ننه بابامون چه باکلاس شدن ها...

ارسال یک نظر