۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

پشم

هر روز صبح، آبدارچی شرکتمون، لب پنجره آشپزخونه گندم میریزه. بعدش دو تا کفتر هستن که زن و شوهرن. اینا میان میشینن لب پنجره گندم میخورن و چاق و چله میشن. بعدش میرن تو خونشون اون بالا روی کولر طبقه ششم. لابد میرن عشق بازی میکنن دیگه. نمیدونم دم و دستگاه آقای کفتر تو این سرما چجوری سیخ میشه! لابد پشمای دورش رو پوش میده که گرم شه! شایدم خانم کفتر زحمتش رو میکشه!

فکرش رو که بکنی میبینی بد نیست یکی بیاد تو این سرما و یخبندان پشماتو پوش بده (این جمله قرار بود رمانتیک باشه، بهتر از این درنیومد). یا شایدم بری پشمای یکی رو پوش بدی. بعدش هم بندازیش تو حوض واجبی که انقد پشم و پیل نداشته باشه!

من کلا برف و بارون دوست ندارم. یعنی وقتی خوبه که تو خونه از پشت پنجره بشینی نگاه کنی و بدونی که فرداش ساعت 7 صبح لازم نیست بیدار بشی و بری سر کار. یعنی ترجیح میدادم خرس بودم، زمستونا میخوابیدم. بهار بیدار میشدم.  احتمالا وقتی بیدار بشم نیاز به یک استخر واجبی دارم. بلاخره پشمه دیگه!

پ.ن: من فتیش پشم و پیل ندارم! احتمال این که فتیش واجبی داشته باشم بیشتره!

3 نظرات:

Unknown گفت...

parandeh ha nok daran u pervert!

EraZer Head گفت...

خراب این رمانتیک نوشتنت هستم!! واقعاً یه لحظه قلیان احساسات داشت توم بیداد می کرد با اون جمله ات
:D

Reza Cupid Boy گفت...

:))))))) پرنده ها اکثراً مثه ما دم و دسگا ندارن!!! یه سوراخی دارن که کار دم و دسگاه و دفع و همه اینارو با هم میکنه! اسمش cloaca هس! زن و مردم نداره، همه اشون یه جور داستانشون DDD:

ارسال یک نظر