داشتم میومدم خونه که "م" اس ام اس داد. نوشته بود: " "م" باهات تماس گرفت؟"
این "م" یه آدم دیگه است. یعنی با "م" اولی فرق داره. واسه اینکه قاطی نشه بهش میگیم "ق"!
داشتم میومدم خونه که "م" اس ام اس داد. نوشته بود: " "ق" باهات تماس گرفت؟" جواب دادم که آره، گفت با باباش قرار بزارم! جواب داد که "خوب با باباش دیت کن".
قضیه اینه که، این پسره "ق"، هفته پیش به من گفت که هفته قبلش که تهران بوده، یه چیزی دیده و خوشش اومده، حالا که برگشته، دلش اون چیز رو میخواد و ترجیح میده یک آدم آشنا به فن (یعنی من، کلا خیلی به فن و این آشنا میباشم، چنین انسانی فن شناسی هستم!) بره اون چیز رو بگیره و قرار بوده "م" به من بگه اما نگفته بود. من گفتم خوب آزار داری؟ هفته پیش تهران بوده میخریدی دیگه! خلاصه بهش گفتم که "م" هم باید پاشه با من بیاد چون گشادیم میاد تنهایی برم چیز بخرم.
امروز صبح...نه دیشب بود! آره دیشب "ق" تو فیسبوک بهم گفت که باباش اومده تهران و دو روز دیگه هم هست و من پاشم برم چیز رو بخرم و بدم دست باباش! (یعنی چیز رو بدم دست بابای یارو! هممم...جمله بدی شد!) حالا فکر کن من کون گشاد تو این دنیای ظالم خیس و سرد و برفی برم چیز یارو رو بدم دست باباش. گفتم یعنی باید با بابات قرار بزارم؟ گفت آره با بابا دیت کن هر هر هر هر. این "ق" از ما نیست ها! نمیدونه منم از ما هستم! فکر میکنه از اونا هستم.
خلاصه به "م" گفتم که "ق" گفته با باباش قرار بزارم. اونم گفت خوب با باباش دیت کن. لابد وقتی این اس ام اس رو نوشته داشته هر هر میخندیده! جواب دادم که " ترجیح میدم با تو دیت کنم ولی با بابای این پسره دیت نکنم" اون فکر کرد شوخی میکنم، اما خوب من خیلی جدی گفتم! حیف اس ام اس لحن نداره! مثلا به یکی فحش بدی بگی "کیرم دهنت" میزان خشم و عصبانیت آدم معلوم نمیشه. تازه اگه از ما باشه فکر میکنه داری باهاش حرفای سکسی میزنی!
بعدش چندتا اس ام اس در مورد دیت کردن با بابای "ق" رد و بدل کردیم و هر هر خندیدیم. آخرش میخواستم بهش بگم که دلم میخواد لباشو مزه کنم. ربطی به موضوع هم نداشت. اما واقعا دلم میخواست امتحان کنم. نفرستادم این رو. کلا جواب ندادم دیگه. چنین آدم چوسی میباشم!
"م" خیلی خوبه! مگر چندتا پسر قد بلند و لاغر و بانمک و اهل هنر و موسیقی و فیلم پیدا میشه که استریت باشه؟ احتمالا زیاد! اما خوب این "م" خیلی خوبه! دفعه دومی که دیدمش، بعد از کلی این ور اون ور رفتن و اینا، میخواستیم خدافظی کنیم. هفت تیر بودیم. نشستیم روی یکی از نیمکت های اونجا؛ همونا که نزدیک دیوار توالت عمومی سر خیابون قائم مقام هستن. داشت حرف میزد، من یهو به خودم اومدم دیدم همچین خیره شدم به لباش که اونم فهمید. به روی خودش نیاورد. فکر کنم به خاطر فضای رمانتیک میدون هفت تیر و بوی توالت و این چیزا بود. منم که کلا تو کار لب بازی و این مسائل میباشم؛ "یک لب خوب به از ساعت ها تلمبه زدن" - از سخنان پیاز!
نزدیک بود عاشقش بشم ها! یعنی رسما تو کف یارو بودم! "م" رو میگم. بعدش یه روز نشستم با این منطق مادر به خطا مذاکراتی کردم. این دفعه تونست به همه سوالا پاسخ بده...حروم زاده! لجم در میاد وقتی جواب همه چیزو داره. نتیجه بحث این شد که خودم رو جمع و جور کردم و این احساسات رو تو همون توالت میدون هفت تیر گذاشتم بمونه. حتی اون روزی که نزدیک بود بهش بگم که گی هستم.
حتی امروز که میخواستم بهش بگم دوست دارم لباش رو مزه کنم.
یه روز میارمش اینجا، بهش ودکا میدم...شاید تا آخر شب خودش لب داد!