۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

تضادهای زندگی شهری در اتوبان مدرس: به سوی آینده ای تخمی

یه دختره هس، هر روز از انقلاب با هم سوار تاکسی میشیم. گاهی من جلو میشینم، اون عقب. گاهی اون جلو میشینه و من عقب. گاهی هم هر دومون رو صندلی عقب میشینیم کنار هم. یه چیزی همیشه تو چشاش هس که نمیدونم چیه، اما ازش خوشم میاد.
دختره چادریه. از این چادر ملی عربی دانشجویی نمیدونم چی چی ها داره. لبه آستینای این چادره یه تور بامزه دوختن. همیشه ناخناش تمیز و مانیکور شدس. لاکای خوش رنگی میزنه. کلی آرایش میکنه. چش ابروش مشکیه، بعد بالغ بر ده کیلو ریمل میزنه به مژه هاش. از زیادی آرایش کردن خوشم نمیاد اصن. مخصوصا اینایی که کلی خط چش و ریمل میزنن. یجورایی قیافشون ترسناک میشه. و حتی خز؛ ترکیب آرایش خلیجی و سبک گوتیک.
این دختره هم چشاش منو هم میترسونن، هم جذب میکنن.
همیشه با گوشیش داره آهنگ گوش میده. سونی اریکسون داره. اکسپریا. از این جدیداش که استیله. یه بار زیر چشمی گوشیشو نیگا کردم، داش بنیامین گوش میداد. من تا حالا بنیامین نشنیدم. ملت خیلی دوسش دارن.
دختره موجود جالبیه، نمیدونم چرا.
تقابل سنت و مدرنیته؟ برهنگی فرهنگی و فرهنگ برهنگی؟
دلم واسش میسوزه. ینی تصورم اینه که هر روز صب باباش بهش چش غره میره که ینی این چه وضع آرایش کردنه؟
اینم حرص میخوره و از خونه میزنه بیرون. تا برسه به ایستگاه تاکسی کلی فکر و خیال میکنه که اصن بزنه زیر همه چی و از خونه بزاره بره، اما این کار خوب نیس، مردم روش اسم میزارن. میره یه دوس پسر پولدار پیدا میکنه مخشو میزنه ازدواج کنن.
کلی فکر و خیال میکنه تا برسه به ایستگاه تاکسی، وختی میشینه تو تاکسی، میفهمه چقد افسردس. واسه همین میشینه بنیامین گوش میده و غصه میخوره.
مامانش بهش میگه: دختر جون، تو که اخلاق باباتو میشناسی، یکم مراعات کن.
دختره میگه: فک کردی واسه چی چادر سرم میکنم؟

و من خیلی بیشعور میباشم که اینجوری در مورد مردم قضاوت میکنم.

1 نظرات:

نیمه واقعی گفت...

:))))))))))
خیلی باحال بوووووووووووووود
عجب آدم جالب ناک انگیزی هستی:P

ارسال یک نظر