۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

و باز هم خواب

دیشب خواب دیدم تو یه بخش دیالیزم و قراره به جای پرستار بخش یه بدبختی رو دیالیز کنم. بعد دماغم گرفته بود. نمیتونستم نفس بکشم. سوزن هم نمیتونستم به دست طرف بزنم، بلد نبودم. پرستاره اومد سوزن رو زد و گفت بقیش رو انجام بده. بقیش رو انجام دادم و رفتم داروخونه بیمارستان که از این اسپری ها بگیرم که دماغو وا میکنه. یه خانومی اونجا بود که گف از اون اسپری ها بهت میدم، اما بعدش یه کتاب عم در مورد "نایلون" میدم بخونی که ببینی چقد این اسپری بده.
داروخونه خیلی گنده بود. توش میچرخیدم اما اون چیز دماغ وا کن رو پیدا نمیکردم. بعد رسیدم به قسمت عروسک و لوازم تحریر. نمیدونم واس چی تو داروخونه بیمارستان خونه باربی میفروختن. بعد اون خانومه اومد و بهم اسپری داد. یهو مامان و بابام و خواهرم هم اومدن و گفتن این خانومه معلم من بوده در دبستان و باید اسمش رو بگم و من یادم نمیومد اسمش چیه. همه با تاسف نیگام میکردن و میگفتن ینی واقن اسم معلمت رو نمیدونی؟ نچ نچ نچ.
دیگه نمی تونستم نفس بکشم، با صدای بلند نفس نفس میزدم. از خواب پریدم. دیدم دماغم گرفته. رفتم از اون اسپری زدم راش وا شد. بعد نشستم تو تختم اسم همه معلم های دبستان رو یادم اومد جز یکی. معلم کلاس پنجم. هی فک کردم. هی فک کردم. یادم اومد که اصن معلم کلاس پنجم مرد بود. آقای عفتی از اسمش بدم میومد. خودشم آدم عنی بود.
بعد رفتم تو گوگل که عوارض اسپری دماغ وا کن رو پیدا کنم که خوابم برد.
خواب دیدم برگشتم دبیرستان. و همه بچه ها هستن. همه منو میشناسن اما من هیشکی رو یادم نیس. کیر تو این حافظه.

1 نظرات:

مکث گفت...

خب بعدش جی شد ؟ چطوری خواباتو یادت میمونه تو؟

ارسال یک نظر